ﻣﻦ ﻧﻴﺮﻭﻱ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﺣﻤﺪﻡ
ﺳﺮﻣﺎ ﭘﺴﺮﮎ ﺭﺍ ﮐﻼﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﻲﺯﺩ. ﺗﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﻣﻲﺧﻮﺭﺩ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻗﺮﭺ ﻗﺮﭺ ﺻﺪﺍ ﻣﻲﺩﺍﺩ.ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺗﻮﻳﻮﺗﺎ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ . ﺍﺣﻤﺪ پياده ﺷﺪ. […]
ﺳﺮﻣﺎ ﭘﺴﺮﮎ ﺭﺍ ﮐﻼﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﻲﺯﺩ. ﺗﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﻣﻲﺧﻮﺭﺩ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻗﺮﭺ ﻗﺮﭺ ﺻﺪﺍ ﻣﻲﺩﺍﺩ.ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺗﻮﻳﻮﺗﺎ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ . ﺍﺣﻤﺪ پياده ﺷﺪ. […]
با سلام با توجه به آغاز هفته دفاع مقدس، امروز به دلایل تفاوت اوضاع و روحیه جامعه در زمان جنگ با جامعه امروزی فکر میکردم که یاد این قطعه صوتی از شهید بزرگوار “حاج محمدابراهیم همت” افتادم که ساده و بی تکلف “اخلاص” رو معنا کرد. […]
در عملیات کربلای چهار فرمانده دلاور ما ابراهیم محبوب به درجه رفیع شهادت نائل آمد . خاطره ای که از شهید محبوب دارم : […]
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را [...]
تا کارخانه نمک نیروها پیش روی کردند. قرار بود فاو را بگیریم و از جاده ام القصر به طرف بصره برویم که … […]
نارنجک را که از کیف مدرسه ام درآوردم، مادرم یکه خورد. انگار که کار بدی کرده باشم، با عصبانیتی آمیخته با ترس خودش را عقب کشید و گفت: این چیه دسستته؟ نارنجکی که بی خطر بود […]
بمناسبت سالروز شهادت شهید بزرگوار مهدی زین الدین : شهید مهدی زین الدین […]
باسلام نشد که از این تصویر گذر کنم! نماد و نشانی تمام عیار از هشت سال مقاومت مردانه زنان ایران اسلامی […]
حاج همت از ساختمان فرماندهی خارج میشود و پوتینهایش را پا میکند. کربلایی هم به دنبال او بیرون میآید. حاج همت در حالی که بند پوتینهایش را میبندد، میگوید: «آقا جان، اگر کاری نداری، چند روز دیگر پیش ما بمان.» کربلایی میگوید: «مادرت تنهاست. این دفعه زن و بچهات را آوردم به دیدنت، دفعه بعد مادرت [...]
در اوج جنگ که ما نیاز مبرمی به موشک داشتیم، اولین محموله موشکی اسکاد B، شامل ۸ فروند موشک به دستمان رسید اما حسن ۲ فروند از این ۸ فروند را جدا کرد و برای مهندسی معکوس برد. […]